Total Pageviews

Sunday, July 10, 2011

یکی از شهروندان سبز در یک ابتکار عمل اقدام به پخش فیلم شهیدان شهر و لیستی از مصاحبه های خانواده های کشته شدگان پس از انتخابات در اماکن عمومی کرده است.»+ گزارش تصویری

چکیده :امروزم را با حرکت آغاز می کنم. لیستی از تمامی مصاحبه هایی که خانواده های شهیدان علی رغم همه فشارها با رسانه ها انجام داده بودند را سایت کلمه منتشر کرده بود... باید این فیلم و سخنان این چهل و سه خانواده را میان مردم شهر پخش کنم. باید برای مردم شهر نامه فرستاد. باید همدیگر را دوباره پیدا کنیم.......

یکی از شهروندان سبز در یک ابتکار عمل اقدام به پخش فیلم شهیدان شهر و لیستی از مصاحبه های خانواده های کشته شدگان پس از انتخابات در اماکن عمومی کرده است.
به گزارش کلمه، فیلم شهیدان شهر کار مشترکی از مسیح علی نژاد و سید محمد پوینده بود که سال گذشته با جمع آوری مصاحبه ها و صدای های خانواده های شهدای جنبش از جمله امیر جوادی فر، محمد کامرانی، سهراب اعرابی، محمد چگینی، علی حسن پور، علی حبیبی موسوی ساخته و در اینترنت پخش شده بود. در این فیلم خانواده ها روایت دردناکی از نحوه جان باختن اعضای خانواده خود را در حوادث پس از انتخابات را بازگو می کنند. در آستانه هجده تیر، این فیلم که در آن سخنان خانواده دو تن از دستگیرشدگان هجده تیر نیز حکایت از نحوه شکنجه و جان باختن امیر جوادی فر و محمد کامرانی در کهریزک می کند میان مردم شهر و در اماکن عمومی توزیع شده است.
این کاربر اینترنتی در صفحه خود شرحی از دلایل و انگیزه های خود برای این ابتکار عمل را به همراه عکس هایی از سطح شهر منتشر کرده است که در زیر می آید:
اول بار زیر سایه ی برج میلاد بود . نشان های باریک و سبزی دست به دست پخش شد و دور مچ ها گره خورد و با خودمان فکر کردیم : چه رسم غریبی !
بعد تر , توی خیابان از روی همان با هم آشنا در آمدیم و فکر کردیم : چه حس غریبی !
بعد تر , با همان روی زخم هم را بستیم و سیاهپوش هم شدیم و فکر کردیم : چه رنج غریبی !
حالا … با همان کوچه به کوچه چشم می گردانیم و دنبال هم می گردیم و فکر می کنیم : چه غربت غریبی !
و انگار که پیش از هرچیز به لمس دست های هم نیاز داریم , به بودن هم , به بیشمار بودن هم …
ما , گوشه ای از وجودمان را کنج سالهای سختی که رفت جا گذاشته ایم …
مثل مادر ِ فرزند گم کرده ای بی قرار و هراسان و مستاصلیم …
دل داده ایم , یار گم کرده ایم , باورمان رنگ خون گرفته و راهی نیست , راهی نیست , باید که بی شمار باشیم …
شاید که حلقه ی گم شده ی این رسم ِ ” بی شماری ” دست های جدا افتاده ی ما باشد .
شاید که پاگرفتن یک شعله ی انفعال سوز , محتاج یک بازدم بی رمق و خسته ی ما باشد .
ما به هم نیاز داریم
نیاز داریم یک نفر روی بام های تاریک و سرد خیالمان فریاد بکشد : ” الله اکبر ! ” , و یکی یک از لب پنجره سرک بکشیم و به شوق دستی به نشان پیروزی تکان دهیم که : آخ ! تو هم هستی ؟؟ … من هم هستم !
نیاز داریم ” تو ” کشیک قدم های ” من ” را بدهی و من , فریادمان را برگه برگه روی نبض نامنظم خیابان تکثیر کنم و بایستیم و نگاه کنیم که مردم بی خبر شهر حیرتشان را از ظلم ناپیدا پچ پچ می کنند .
نیاز داریم که ” من ” ته جیب هایم را بگردم و ” تو ” روی اسکناس های مچاله ی توی مشت های من , تند تند دنبال واژه ی جمهوری اسلامی ِ رنگ پریده بگرده و نیم نمره از املا و انشا و باور تمام اسکناس های شهر کم کنی و پیرزن همسایه درست وقتی سهم یارانه هایش را توی دامنش می ریزند ؛ علامت سؤال ذهن تو را بخواند و با خودش فکر کند : ” جمهوری اسلامی که می گفتند این بود ؟؟! ”
نیاز داریم که ” تو ” قلاب بگیری و ” من ” روی پنجه از بین میله های سرد سرک بکشم و ابرهای گرفته ی سلول های تب دار را جلوی آفتاب ِ رخوت انگیز و بی خبر تابستان بگیریم بلکه طوفان ِ بدون نوحی به پا شود و مردان بی عدالتی از هرچه بند و زنجیر است توبه کنند .
نیاز داریم که ” من ” دست هایم را رو به رویت بگیرم و ” تو ” قطره قطره , خون ها ی تا ابد جاری را روی انگشت های لرزانم بچکانی و بدویم و بدویم و پای تمام دیواره های شهر امضا بزنیم که : آی مردم ! به کدامین گناه ؟؟؟
ما به هم نیاز داریم …
تا سر روی شانه های خسته ی هم بگذاریم و ” تو ” زیر گوشم بخوانی :
شهیدای شهر/ با فانوس خون/ جار می زنن/ تو خیابونا / سر میدونا / عمو یادگار/ مستی یا هشیار / خوابی یا بیدار
و ” من ” زیر گوش تو زار بزنم :
خوابیم و بیدار / شهیدای شهر / مستیم و هشیار / شهیدای شهر / آخرش یه شب / ماه میاد بیرون / از سر اون کوه / بالای دره / روی این میدون
و عاقبت یاد بگیریم بیداری و هشیاری باید از خود شروع کرد…
چندیست همدیگر را دوباره گم کرده ایم و یادمان رفت که یادی از کسانی بکنیم که دست شان میان دست های ما بود اما رفتند و دیگر برنگشتند.
شب و روزمان شده نشستن پای اینترنت و گلایه کردن از این فراموشی در حالی که شهر را با خبر نمی کنیم و هنوز مردم شهر بی خبرند از شهیدان شهر.
از کلیپ شهدان شهر که چندی پیش یک روزنامه نگار و یک مستند ساز با صدای مصاحبه های خانواده های کشته شدگان جنبش سبز ساخته اند راه می افتم در میان مردم. ترس دارد اما ….
امروزم را با حرکت آغاز می کنم. لیستی از تمامی مصاحبه هایی که خانواده های شهیدان علی رغم همه فشارها با رسانه ها انجام داده بودند را سایت کلمه منتشر کرده بود… باید این فیلم و سخنان این چهل و سه خانواده را میان مردم شهر پخش کنم. باید برای مردم شهر نامه فرستاد. باید همدیگر را دوباره پیدا کنیم….
شاید کسی باشد که «من»، «تو»، با همین نامه ها به یادش بیاوریم که «ما» به هم نیاز داریم، به باهم بودن هم، به آگاه بودن و آگاه ساختن، به حرکت کردن، به بیشمار بودن و …….








No comments:

Post a Comment